زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
یا اخا دستی برون از خاک کن اشک چشــم زینبت را پاک کن ای به زینب دریم خون همسخن از گلوی چـــاک چاک خویشتن ای تــکلّم کــرده پــنهانی سرت زیر چوب خیزران با خواهرت این تـو و این دیـدۀ دریــائی ام بر مــزار تشنــگان ســـقائـی ام گــر چــه دیــدم مــحنت ایام را فــتح کــردم کـوفه را و شام را خصــم، پای گریۀ ما خنده کرد صوت قرآن تو ما را زنده کرد خطبۀ من کار صد شمشیر کرد سورۀ کــهف تـو را تفسیر کرد آنچه گفتی زینبت باخون نوشت بر همه آزادگـان قانــون نوشت من نوشتم این شعارخون ماست رخ به خون آراستن،قانون ماست من نوشتم، عشق یعـنی سوختن مثل آتــش بی صــدا افــروختن آن قــدر دور تو گشتم یا حسین تا به خون خودنوشتم، یا حسین قامت خـم، شــرح ماتـم نامه ام پیــکر مــجروح مـن غمنامه ام هیچ دانی داغ تو با من چه کرد هیچ پرسی بادلم دشمن چه کرد آن قـدر دشمـن به ما دشنام داد سِیرمان در کوچه های شام داد آن به فرقت بر سرنی سنگ زد دیــگری پـیش ربابت چنگ زد جای گل می ریخت درآن سرزمین سنگ بر ما از یسـار واز یمین آن که جسمت رابه خون آغشته بود کاش اول زینــبت را کشته بود کاش تیری کزکمان خصم جست جای توبرقلب زینب می نشست کاش آن کوچوب می زد برلبت شرم مــی کرد از نگاه زینــبت کاش مـی مردم نمی رفتم وطن تا که از یـوسف برم یک پیرهن کاش می شد بوسه ای ازقعرخاک می زدم برآن گلوی چاک چاک کاش این جا چــشم نامحرم نبود می گشودم بر تـو رخسار کبود آن کــه داغت می کنـد آبش منم شــاهــدم این اشـک دامن دامنم گرچه ازمن دورآنی،غم نگشت قامتم خم گشت پایم، خم نگشت من کــه برگــرد امامــم سوختم پشــت در از مــادرم آمــوخــتم ما دو همرزمیم و دوهمسنگریم هم توهم من هردوازیک مادریم شد مــشخص تا قــیامـت راه ما دامـن زهــراســت دانــشگاه ما |